به گزارش شهرآرانیوز؛ نام «حاج علی اوحدی خراسانی نجفی» بهتنهایی یک زندگینامه کوتاه بود. مردی که یحتمل ریشههایش جایی در خراسان جامانده بود و شاخههایش در نسیم معنویت نجف تکان میخورد و خودش از اهالی زیارت و طواف و مسلمانی بود. حاج علی در عراق از مجتهدان خوشنام ایرانی بود که توی حوزه علمیه نجف مدتی مشغول به تحصیل شده بود و به نمایندگی از ابوالحسن اصفهانی، پرچم اسلام و تشیع را بالا میگرفت.
روزی که فرزند چهارمش «محمدعلی» متولد شد، آنها دیگر ساکن خاک کربلا بودند. محمدعلی زمانی نخستین نفسهایش را در این دنیا کشید که هنوز ذرات خون و خاک در هوا پراکنده بود. او نخستین اذان زندگیاش را وقت غروب خورشیدِ بغضآلود کربلا، پشت نخلستانهای بینالحرمین از زبان پدرش حاج علی شنید، آنجایی که اشهدهایش با صدای گلدستههای حرم سیدالشهدا (ع) یکی میشد. او بهترین جای جهان متولد شده بود و حالا همه چیز دستبهدست هم میداد تا او را به سوی سرنوشتی از جنس نور هدایت کنند.
یازدهساله است. سنوسال شیطنت و بیقراری و سرگشتگی. پسربچههایی به سن او، اغلب توی کوچهپسکوچههای خاکی شهرهای عراق، پابرهنه دنبال توپ میدوند. محمدعلی، اما عالم دیگری دارد. زندگی توی خانه حاج علی، جنس معاشرتها و علایق او را ناخودآگاه با دیگر همسنوسالهایش متمایز کرده است.
او توی کوچههاست، اما هنوز آن گمشدهای را که دل و روحش را جلا دهد، پیدا نکرده است. یازده سال میشود که هر بار پیش از طلوع آفتاب، با صدای آرام تلاوت قرآن پدرش از خواب بیدار شده و آرامشی توی وجودش جریان یافته که جز با درس خواندن و تورق کلاما... و قدم زدن توی خیابان بهشتی بینالحرمین، پایدار نمیماند.
اما بالاخره یک روز، صدایی جادویی مسیر زندگیاش را عوض میکند. اشتیاقی که تا آن سن به مثابه آتش زیر خاکستر، دلش را با خود اینسو و آنسو میکشید، حالا با طنین قرائت قرآن دو تن از استادان مصری شعلهور میشود. گمشده پیدا شده و محمدعلی یازدهساله، قرار دل بیقرارش را با گوش سپردن به تلاوت قرآن «عبدالفتاح شعشاعی» و «ابوالعینین شعیشع» باز مییابد. محفلی است در بغداد و او بار اولی است که پس از شنیدن تلاوتهای بسیار، دلش لرزیده و سراپا گوش شده.
جرقه این شیفتگی همینجا به انبار دل محمدعلی نوجوان میافتد و پس از آن، مثل آدمهای خوابنما راه میافتد به دنبال صدا و خودش را تا دورههای تعلیم استادان مصری از جمله «مصطفی اسماعیل» و «عبدالباسط» در کاظمین و بغداد میکشاند. انگار تقدیر خدا بوده تا آن سیزده سال نخست زندگیاش با حضور در خاک عراق، قدم در مسیری بگذارد که در آیندهای نزدیک از او یک چهره جریانساز و ماندگار در حوزه قرائت و تلاوت قرآن بسازد.
رحلت آیتا... حاج سیدابوالحسن اصفهانی و محدودیتهای دولت عراق برای تحصیل و زندگی ایرانیان در این کشور، بالاخره پای اوحدیها را به ایران باز کرد و راهی شهر قم شدند. همسایگی در جوار حرم حضرت معصومه (س) و همنشینی با علما و فضلا و طلاب برجسته این شهر، در ماههای نخست احساس خوشایندی داشت و تحمل غم دوری از نجف و کربلا را آسانتر میکرد، اما آب و هوا عجیب نامهربان بود و سر سازگاری با جسم حاج علی اوحدی را که رفته رفته پا به سن گذاشته بود، نداشت. پس رفته رفته او را وادار کرد تا بار دیگر دست خانوادهاش را بگیرد و کوچ دوبارهای را این بار به مقصد مشهد آغاز کند.
اقامت در مشهد، اما از محمدعلی سفیر تازه نفسی ساخته بود که لحن و سبک عبدالباسط را به جلسات قرآنی آن زمان معرفی میکرد. در زمانهای که لحن قرائتهای قرآنی در ایران اغلب نه شباهتی به سبک قاریان عراقی و نه قرابتی با لحن قاریان مصری داشت، محمدعلی اوحدی با پخش صوت عبدالباسط در محافل قرآنی، دریچه تازهای رو به قاریان شهر باز کرد. اینجا بود که کلیدواژه «تلاوت به سبک مصری» برای اولین بار مطرح شد. حالا دیگر همه چشم دوخته بودند به دهان شاگرد مستقیم عبدالباسط، که قرآن را با حال و احوال غریبی تلاوت میکرد و صوت و لحن او، شبیه هیچ قاری دیگری نبود.
اواسط دهه ۵۰ بود که دیگر محمدعلی اوحدی رسما یک قاری متمایز و فعال و صاحبسبک شده بود و بنا داشت با سفر به مصر و قاهره، نکات و فنون تازهای از علوم قرآنی را بیاموزد و با خود به ایران بیاورد و این هنر ناب کمنظیر را در مملکت خود ارتقا بخشد. قصه از جایی شروع شد که با مطالعه کتب تجویدی در ایران، سؤالات بسیاری در سرش شکل میگرفت، بیآنکه پاسخی برای آنها داشته باشد. پس راهش را گرفت و رفت مصر.
آنجا استاد «خلیل الحصری» بود و میتوانست بهتنهایی سطح قرائت او را چندین رتبه بالاتر ببرد. ساعتهای تلمذ از محضر استاد، زمان متوقف میشد و او مثل نابینایی که به تازگی سوی چشمانش را به دست آورده باشد، با اشتیاق ذره ذره یافتههایش را به گوش میگرفت و از آنچه میآموخت غرق لذت بود.
وقتی به ایران برگشت، توی هر رقابت بینالمللی که شرکت میکرد، یکی از نامهای مطرح بود و بارها با دریافت تقدیرنامه و مدارک رسمی داوری از مقامات ممتاز داخلی و خارجی، اثبات میکرد در زمینه قرائت و تجوید، چند گام از دیگر قاریان زمانهاش جلوتر است.
با این همه در روزگاری که عامه مردم قرائت قرآن را تنها به صوت عبدالباسط میشناختند، او هنوز تا دیده شدن و اثرگذاری در اقشار مختلف جامعه فاصله داشت تا اینکه با دعوت به «مراسم صفه» حرم مطهر رضوی، بالاخره آوای دلنشنین تلاوتش در بهشت جانبخش حرم سلطان خراسان، وزیدن گرفت و در ساعات پیش از طلوع و پیش از غروب آفتاب، در جمع دیگر قاریان با تلاوت یک ختم کامل قرآن، مفتخر شد تا نزدیک به چهلسال، قاری رسمی تشریفات آستان قدس رضوی باشد. افتخاری که پس از او قسمت فرزند جانبازش، قاسم شد. پسری که در دوران جنگ همراه با برادر شهیدش جواد، برای صیانت از آب و خاک وطن میجنگید.
با این همه سوای حضور ماندگار استاد اوحدی در آستان قدس، حضور مستمر او از سال ۷۱ تا ۸۵ به دستور مستقیم رهبر معظم انقلاب در صداوسیما، مسئولیت دیگری بود که با تقبل بازبینیها و بازشنواییها در پنج شبکه صداوسیما، دامنه خدمت او را گستردهتر میکرد. سرانجام مردی که مستقیما از سوی پادشاه مصر به سبب قرائت گوشنوازش مورد تشویق قرار گرفت، در بهشت ثامن الائمه (ع) صحن آزادی به ملاقات فرزند شهیدش شتافت و بهعنوان چهرهای اثرگذار در حوزه قرائت قرآن، در یادها ماندگار شد.
برای نوشتن این مطلب از اطلاعات وبگاه پایگاه اطلاعرسانی شورای عالی قرآن و خبرگزاری رضوی استفاده شده است.